سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا به تو پناه مى‏برم که برونم در دیده‏ها نیکو نماید و درونم در آنچه از تو نهان مى‏دارم به زشتى گراید ، پس خود را نزد مردم بیارایم به ریا و خودنمایى که تو بهتر از من بدان دانایى ، پس ظاهر نکویم را براى مردمان آشکار دارم و بدى کردارم را نزد تو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم ، و از خوشنودى تو به کنار مانم . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :0
کل بازدید :2799
تعداد کل یاداشته ها : 10
103/9/14
11:52 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
ندا کوثری[0]
کارشناس بیولوژی هستم و عاشق مطالعه و نوشتن. و کلاً از سکوت و تفکر راجع به سرچشمۀ وجودم لذت می برم

خبر مایه
پیوند دوستان
 

بی هدف در خیابان ها، صبح را به شب و در خانه شب را به صبح می رساند. هر روز همان کارهای همیشگی شروع می شد و تا پاسی از شب ادامه می یافت. او فهمیده بود که زندگی اش از رونق و تازگی افتاده و روزمرگی احاطه اش کرده اما فکر می کرد، موضوع فقط همین است. تا اینکه کم کم همین حالت یکنواختی و رکود را هم از دست داد و چالش پس از چالش همانند بادی ناموافق، در زندگیش شروع به وزیدن گرفت. مسائل آنقدر گیج کننده بود که اصلاً نمی دانست از کی و از کجا شروع شده و چرا به وقوع پیوسته است. مدتها دست به گریبان تعیین تقدم و تأخر پیشامد ها بود و این حالت به تدریج قوای ادامه دادن را از وی می ربود و او روز به روز در مقابل مسائل، ضعیف تر می شد و مغلوب. کارش به جایی رسیده بود که صبح تا شبش فقط به عجز و لابه و گله گذاری در برابر مشکلات، می گذشت و نتیجه ای هم عایدش نمی شد. حالا دیگر آرزوی یک لحظه از همان یکنواختی و بی خبری سابق را داشت اما از آن آرامش ملبس به ناآگاهی هم خبری نبود. اوضاع به این منوال پیش می رفت و او ذره ذره در اثر فراهم بودن شرایط سقوط، به لب? پرتگاه زندگی نزدیک تر می شد تا این که...

با صدای زنگ تلفن از جا پرید و سراسیمه دگم? اتصال را فشار داد. از آنسوی خط صدایی رسا و گیرا منتظر پاسخ گوییش بود. نمی دانست کار درستی کرده که در این روزگار پرخطر، به شخص آنور خط اعتماد کرده و شماره اش را داده یا نه. اما به هر حال کاری که شده بود. باید جواب می داد تا ببیند چه پیش میاید...

وقتی گوشی تلفن را قطع کرد، چشمانش خیس اشک بود. اشکی از امید و شادیِ یافتن پشتیبان. چه خوب شد که به ندای درونش توجه کرده و با شخص غریبه صحبت کرده بود.

او حالا که مدتهاست از آن روزها می گذرد، از آن مسائل گذر کرده و وقتی به وقایعی که پشت سر نهاده است، می نگرد، به سه چیز ایمان کامل دارد: یکی اینکه تا به آخر خط نرسیده بود و عجز واقعی را با گوشت و پوستش لمس نکرده بود و زندگیش به واقع، غیرقابل کنترل نشده بود، به راه سیر و سلوک نمی افتاد و اگر هم می افتاد، برای ادامه اش دلیل محکمی نداشت و دوم اینکه: زندگی هدفدار اکنون، مدیون توجه به ندای حقیقی درونش می باشد. سوم اینکه:می داند تا دنیا، دنیاست و به هر مرتبه ای از پیشرفت هم برسد، مدیون زحمات راهنمایش است که ارتباطش با وی از همان تلفن ساده شروع شد و هم او بود که نشانش داد، روزمرگی زندگی، بهانه ای برای کسالت بیش نیست و چه بسا که مشکل اصلی همان دورافتادن از سرچشم? وجود است که خود را به صورت یکنواختی و کسالت و مشکلات رنگارنگ و کریه المنظر نشان می دهد.

"سپاس و قدردانی ویژه نثار قدوم مبارک تمامی هدایتگران باد." 

نوشته : رها